در اينكه پيشگويي پايان جهاني فرهنگ و تمدن ماياها، از همان ابتدا دروغ بود، هيچ شكي نيست؛ دروغي كه حتما همه طي يكيدو هفته گذشته بسيار در موردش شنيدهايم؛ چه از رسانهها مكتوب و چه از رسانههاي ديداري و شنيداري. تعدادي از اين رسانهها فقط نقل قول كردند، تعدادي ديگر با هيجانبخشي به اين نظريه به وادي رسانههايزرد افتادند و دسته آخر هم از كنار اين ماجرا گذشتند و تعدادی هم اصلا وارد این حاشیه نشدند.
شايد آنهايي كه اين نظريه باطل و دروغ را باور كردند، امروز و در شرايطي كه تقويم 22دسامبر را نشان ميدهد و ديگر از نابودي جهان بر اساس نظريه تمدن ماياها در 21دسامبر خبري نيست، به سادهلوح بودن خود بخندند و بگويند «چقدر... بوديم كه اين چرنديات را باور كرديم!» جالب است، همانهايي كه اين شايعه را باور كردند، نميدانند در كشور مادر اين شايعه يعني مكزيك، قرار شده بود جشن پايان جهان گرفته شود كه از 21 دسامبر (روز گذشته) آغاز شده است و تا آخرين لحظات 22دسامبر (يعني همين حالا كه بايد جهان تمام بشود) ادامه دارد! فكرش را بكنيد، وقتي مكزيكيهاي فرصتطلب كه از پرتو اين دروغ، اقتصاد گردشگريشان را از مقام دهم به مقام پنجم دنيا رساندهاند، يك روز از جشن عجيبشان را به بعد از نابودي دنيا موكول كردهاند، آيا همين مسئله تاييدي نيست بر اينكه همه عالم و آدم را سر كار گذاشتهاند و تنها نيت كردهاند 50 ميليون توريستي كه براي ديدن معبدهاي تمدن ماياها به اين كشور رفتهاند را سركيسه كنند!
به هر حال رسم مسلماني و اعتقاد به دوره آخرالزمان و ظهور منجي شرايط خاص خودش را دارد و بايد زمان ظهور با مشخصاتش فراهم شود، اما حالا كه تب و تاب همه سادهلوحان تمام شده است، شايد محض تفريح هم كه شده جالب باشد حرفهاي چند روز گذشته تعدادي از شهروندان را مرور كنيم؛ آنهايي كه باور كردند، آنهايي كه ترديد كردند و آنهايي كه باور نكردند.
طي هفته گذشته روابط عمومي روزنامه مجبور شد به تعداد زيادي تماس با همين موضوع پاسخ دهد؛ تماسهايي كه از ما ميخواستند در مورد پايان جهان اطلاعرساني كنيم و برخيها هم از ما خرده ميگرفتند كه چرا اطلاعرسانيمان در اين مورد ضعيف است!
با همين اوصاف بود كه راه افتاديم در دل شهر تا حرف و حديثهاي مردمي را در اين مورد گوش كنيم، با اين تفاوت كه همان اول قول و قرار گذاشتيم مثل خيلي از رسانههاي ديگر، براي جذب خواننده بيشتر، چهارشنبه يا پنجشنبه اين گزارش را چاپ نكنيم و بگذاريمش برای بعد از نابودي كامل جهان!
خجالت داره به خدا!
صبح دوشنبه 27آذر است. خانم ميانسالي را ميبينم كه در ابتداي بولوار ملاصدرا سبد خريدش را پر از ميوه كرده و به سمت منزل ميرود. او كه خود را عباسي معرفي ميكند از رواج شايعههايي از اين دست به شدت شاكي است و ميگويد: ديگه از برخي كه ادعاي دين و ايمان دارند، بعيد بود اين شايعات را باور كنند.
او ميافزايد: چند شب قبل در محله ما و در يكي از منازل روضه بود، آخرين شب من هم در آن شركت كردم، روضه كه تمام شد ديدم تعداد زيادي از خانمها مشغول ديدهبوسي و حلاليت گرفتن از هم هستند. از يكي از آنها سؤال كردم ماجرا چيست و جواب شنيدم كه مگر نميداني، دوره آخرالزمان شده و قرار است دنيا كنفيكون شود!
وي سپس ادامه داد: مات و مبهوت به آنها نگاه كردم و گفتم خجالت داره به خدا، از شما ديگه بعيده، دوره آخرالزمان شرايط داره، نشانه داره، حالا چند نفر شايعه توي دنيا راه انداختن شما هم باور كرديد؟!
خريد جيره 3شبانه روز براي فرار از سرما و قحطي!
با يك مغازهدار كه امور مربوط به تأسيسات ساختمان را در بولوار طبرسي انجام ميدهد، گفتگو ميكنم. كلافه است از دست آنهايي كه اين شايعه را در حد وسيع در شهر گسترش دادهاند و از من ميخواهد تا ميتوانم در مورد دروغ بودن ماجرا اطلاعرساني كنم.
حاج آقا كه موي سپيدش حكايت از تجربههاي فراوانش دارد، ميگويد: همين شب گذشته بود كه با چند تن از دوستان و مغازهداران، دور آتيش بخاري مغازهام گرم گرفته بوديم، شايد جالب باشد كه بدانید حتي برخي پيرمردها هم اين ماجرا را باور كرده بودند.
وي سپس آهي بلند ميكشد و ميگويد: امان از دست بعضي آدمهاي دهنبين كه فكر ميكنند بايد به هر چرندي گوش كنند، يكي از همسايهها ميگفت قرار است آقا ظهور كند، يكي هم ميگفت ميگويند قرار است هندوها حمله كنند.
او ميافزايد: يكي ديگر از همسايهها كه سوپرماركت دارد، جيره سه شب خانوادهاش را در زيرزمين خانهاش انبار كرده است و ميگويد: وقتي قرار است دنيا تيره و تار شود و سرما بيايد، بهترين كار اين است كه جيره غذاييمان را با خودمان داشته باشيم تا بچهها گرسنه نمانند، وقتي به او ميگويم اگر دنيا زير و رو شود ديگر من و تو نميمانيم كه بخواهيم جيره غذايي استفاده كنيم، ميماند كه چه بگويد.
فقط بيدين و ايمانها باور كردن!
خانم كريمپور را در ابتداي در ورودي پارك ملت ميبينم. او كه خود را كارمند بازنشسته آموزش و پرورش معرفي ميكند، ميگويد: اينها همه شايعه است و فكر ميكنم برخي جوانان امروزي كه دين و ايمان درست و حسابي ندارند، باورش كردهاند.
دلم ميخواهد نميرم و فرزندان زيادي داشته باشم!
سميرا عباسي كه مادر پسري پنج ساله است را در نزديكي چهارراه خواجهربيع ميبينم كه مشغول خريد پارچه است. او ميگويد: راستش من كه باور ندارم و مطمئن هستم اتفاقي نميافتد، ما مسلمانيم و نبايد اين شايعات را باور كنيم. او ميگويد: همان مسيحياني كه مروج اين ماجرا شدهاند، مگر خودشان اعتقاد به ظهور ندارند كه اين شايعات را رواج دادهاند.
ميگويم خارج از فرض كه نيست، اگر فرضا اين شايعه رنگ واقعيت گرفت چكار ميكنيد؟ او اندكي تامل ميكند و ميگويد: سعي ميكنم كنار عزيزانم باشم.
عباسي در مورد آرزوهاي بزرگي كه به آنها نرسيده هم ميگويد: اگر فرضا قرار باشد دنيا روز جمعه تمام شود، ميگويم خيلي دوست داشتم زيباييهاي دنيا را ببينم، دوست داشتم فرزندان زيادي داشته باشم، البته كتمان هم نميكنم كه با اين سؤال شما كمي دچار استرس شدم، اما اگر قرار بر باور بود، يكي دو روز باقي مانده را سعي ميكردم تفريح كنم و از استرسم كم كنم، اما مثل برخيها كه ميدانند دارند ميميرند و به سراغ عبادت ميروند، اين كار را نميكردم چون براي خوب بودن و بندگي خدا بايد تا حالا خودم را نشان ميدادم.
سرماي اين چند روز، حكايت از آخر دنيا دارد!
وارد خيابان هدايت ميشوم. در حاشيه هدايت 5، مرد ميانسالي به نام مهران حاتمي را به صحبت ميگيرم. او ميگويد: با اين شايعه به ياد درس تعليمات ديني دوره راهنمايي ميافتم كه در يكي از درسها عنوان شده بود اگر ديوانه يا بچهاي كم سن و سال به شما بگويد براي شما اتفاق بدي ميافتد، چه حالي ميشويد. حتي اگر ديوانه يا بچهاي هم از وجود خطر به من اطلاع بدهد، باز هم كمي دلهره برايم ايجاد ميشود.
او ادامه ميدهد: در اين شايعهها عنوان شده دنيا يخبندان ميشود، يكي از دوستان نزديك من برفوسرماي دوشنبه و سهشنبه مشهد را به همين ماجرا ربط داده بود و ميگفت اين هم از نشانههاي تمام شدن دنياست.
از او هم همان سؤال را ميپرسم كه اگر قرار بود واقعي باشد، چكار ميكردي و او ميگويد: حتي تصورش هم ترسناك است. فكرش را كه ميكنم با خودم ميگويم اگر زمين لرزيد و زلزله شد آيا من كودك يك سالهام را رها كرده و فرار خواهم كرد و بعد به اين نتيجه ميرسم كه احتمالا فرار ميكنم تا خودم را نجات بدهم.
حيف است بميرم، تازه روي دور افتادهام!
حاتمي ميافزايد: روزهاي قبل به چند تا از دوستانم تلفن زدم، شوخي كرديم و از همديگر حلاليت گرفتيم و كلي خنديديم.
او البته از حسرتهاي زندگياش هم ميگويد: باور ندارم قرار است نباشيم، اما اگر واقعا قرار بود نباشيم، واقعا حسرت ميخوردم، چون زندگي را با سختي پيش بردم و حالا يك سالي است كه از مشكلات متعدد ماليام كم شده است، به قولي روي دور افتادهام و دارم نفس ميكشم اگر قرار بود نباشم، اين دو سه روز باقي مانده را در خانه ميماندم و از بازي كردن بچههايم لذت ميبردم.
خواب پنجشنبه براي بيداري كامل در روز آخر دنيا!
ساعت حدود هشت صبح است و به حوالي صياد شيرازي 12 رسيدهام. نگار صداقتپيشه كمي براي دير شدن ادارهاش نگران است. در فاصلهاي كه منتظر تاكسي است با هم گفتگويي ميكنيم كه او پاسخ تمام سؤالاتم را يكجا ميدهد: اصلا باور ندارم كه دنيا تمام ميشود، اما آنقدر در شبكههاي ماهوارهاي دارند ميگويند كه ترس من اين است كه تعداد بيشتري اين دروغ را باور كنند. يكي از فاميلهاي ما كه خانم باشخصيتي هم است، چند روز قبل به من ميگفت بهتر است براي سه روز پاياني دنيا، پتو و آذوقه داخل صندوق عقب ماشين داشته باشي، اما من نه اين كار را كردهام و نه اهميتي برايم دارد. همان خانم ميگفت من و خانوادهام پنجشنبه را ميخوابيم براي اينكه از اولين ساعات جمعه بيدار باشيم تا اگر اتفاقي افتاد گوش به زنگ باشيم و زود به جاي امني برويم.
تاكسي از راه رسيده و دو دقيقهاي هم به احترام ما توقف كرده است. خانم صداقتپيشه حرفهاي آخرش را در حالي كه سوار تاكسي ميشود، اينگونه ميگويد: برخيها ميگويند منجي آخرالزمان ميآيد، برخيها هم ميگويند قرار است ماه سه روز بين خورشيد و زمين بماند و برخي ديگر هم ميگويند شهابسنگي بزرگ به زمين برخورد ميكند، آخر اين انسانهاي نادان نميدانند كه ظهور منجي شرايط دارد.
او اين را هم ميگويد: اصلا دوست ندارم دنيا حالا تمام شود. ميخواهم بزرگ شدن پسرم را ببينم و دلم نميخواهد از تاريخ مرگم باخبر باشم.
كاش ميشد قبل از مرگ مادرم را به كربلا ببرم
كيان معصومزاده هم ديگر شهروندي است كه با او در ميدان شهدا گفتگو ميكنم. او كه خود خادم حرم است، ميگويد: هيچ اعتقادي به تمام شدن دنيا در روز جمعه ندارم، اما اگر طبق سؤال شما قرار بود مثلا دنيا تمام شود، باز هم به امورات عادي و روزمره زندگيام ميرسيدم، من بيشتر ايران را گشتهام و با وجود اينكه 34 سال بيشتر ندارم، هيچ حسرتي در دلم نمانده است، فقط دوست داشتم مادرم را به كربلا ببرم.
مطمئنم پايان دنيا 21 دسامبر نيست
سارا فاطمي دختر جوان 28 سالهاي است كه دانشجوي كارشناسيارشد است. او ميگويد: كاملا اعتقاد دارم كه دنيا يك روز تمام ميشود، اما مطمئنم كه اين روز 21 دسامبر نيست.
او ادامه ميدهد: اقوام ما هم به اين پايان دنيا اعتقادي ندارند، البته هستند برخيها كه ميخواهند خود را بيخيال جلوه بدهند و بگويند خبري نيست، اما دلهره در چهرههايشان تابلوتر از اين حرفهاست كه بتوانند به راحتي دروغ بگويند!
او در مورد كارهايي كه با اتمام احتمالي دنيا انجام خواهد داد ميگويد: احتمالا خيلي حرفها كه ميخواستم به خيليها بزنم و نتوانستهام را در همين دو سه روز خواهم گفت، شايد هم دنبال آدمهايي بگردم كه گمشان كردهام، زيرا آدمهايي در قسمتهايي از زندگيام بودهاند كه زمان ما را از هم دور كرده است.
اگر قرار بود تمام شود، همديگر را حلال ميكرديم!
او البته به نكته جالبي هم اشاره ميكند و ميگويد: اگر قرار بود دنيا تمام شود، حتما مردم آنقدر مهربان بودند كه همديگر را حلال كنند و ببخشند، اما حسرتم اين است كه به اندازه 28 سال زندگي نكردم و شجاعت خيلي از كارها را نداشتم. با او كه خداحافظي ميكنم ميگويد: اميدوارم بعد از 21 دسامبر هم شما را ببينم!
20 هزار تومن نون، يك شونه تخممرغ آبپز!
داخل خط 1/28 هستم و از مسير ميدان فلسطين به سمت راهآهن در حركتم. حوالي عصر سهشنبه است. به رسم همان كنجكاوي يا همان اسمي كه خودتان ميدانيد؛ حس خبرنگاريام گفتگوي ميان دو خانم ميانسال را شنود ميكنم: دخترم ميگه 20هزار تومن نون بخر تا از گرسنگي نميريم، ميدوني كه قراره خورشيد از مدارش خارج بشه و همه جا تاريك بشه؟ ميگن اونقدر سرد ميشه كه ممكنه خيليها بميرن. من كه دو تا پيكنيك پر كردم و دو شمع بزرگ يك كيلويي هم خريدم، يك شانه تخممرغ هم آبپزكردم، وقتي هم كه سرما شد همه توي يك اتاق ميخوابيم.
به بولوار ابوذر غفاري رسيدهام. خانم ميانسالي كه در يك آرايشگاه زنانه كار ميكند، يكي ديگر از شهروندان است كه به پرسشهاي من پاسخ ميدهد. او ميگويد: سه روز قرار است هوا تاريك شود. به همسرم گفتم مقداري مواد غذايي بخرد كه اگر نتوانستيم از منزل بيرون برويم، چيزي براي خوردن داشته باشيم. مقدار زيادي هم نان گرفتهايم.
وي ميگويد: قرار است سه شب هوا كاملا سياه و تاريك شود و روز سوم هم قرار است دنيا تمام شود.
جالب است كه در بازار داغ شايعات هفته گذشته چند شبكه ايراني آن طرف آب هم با هم رقابت كردند تا هر كدام برنامههاي بيشتري را به اين موضوع اختصاص بدهند. يكي از اين شبكهها از دو ماه قبل و با پخش برنامههايي در مورد پيشگوييهاي نوسترا داموس كه چند پيشگويي شبهه واقعي داشته، زمينه را آماده كرده بود تا ماجراي تمام شدن دنيا را به خورد بينندگانش بدهد. شبكه ديگري را هم اگر مرور ميكرديد، برنامهاي سه قسمتي براي پايان دنيا ساخته بود. جالب اينجاست كه با پايان قسمت دوم اين برنامه، مجري اين شبكه كه انگار خودش هم اين دروغ بزرگ را باور كرده بود، به بينندگانش اعلام كرد: اگر روز آخري در كار نبود و دنيا به پايان نرسيد، قسمت سوم اين مستند را روز شنبه پخش خواهيم كرد!
به هر حال دنيا تمام نشد، اما حداقل بهره و فايده اين يكي دو ماه شايعاتي كه به نام پايان دنيا، اين طرف و آن طرف ميشنيديم، اين بود كه باز هم بنشينيم و عيار ايمان خودمان را بهتر بالا و پايين كنيم. حالا كه دنيا تمام نشده، شايد بهتر باشد برخي از ادعاهاي دروغين دست بردارند و به معناي واقعي بازگشتي دوباره داشته باشند تا هر شايعه و تندبادي، شيرازه ايمانشان را به بازي نگيرد و به دور از تمام آموزههاي ديني، باور نكنند كه همهچيز تمام شده است. البته تفكر در اينكه چرا دوست داريم شايعات داغ را باور كنيم هم بد چيزي نيست!
مهدی عسکری
پاياني برای دروغ بزرگ! مرور آخرين روزهاي نظريه پايان دنيا در گوشه و كنار شهر